منو ببخش..
درخواستی
part:2
- ایری.. منظورت چیه ؟
صداش لرزید.
بارون و باد موهای خیس پسر رو جلوی چشم های گربه ایش هدایت می کرد..
- متاسفم جونگوونی.. ولی اگه به گذشته برگردم..
مطمعن میشدم اون کمپانی با ریس پول پرستش توی شعله های آتیش خاکستر بشن..
بلاخره..
حقیقت آشکار شد.
حقیقتی که سه ماه دنبال فهمیدنش بود.
درسته.. از همون اول درخواست ناگهانی برای جدایش از طرف دختر مشکوک بود.
چشم هاش رو بهم فشرد.
شواهد ذره ذره در کنار هن قرار میگرفت و تکه ای از قبل پسر که شکسته بود رو خرد تر میکرد..
روز هایی که بی دلیل سرد بود..
درخواست جدایی..
و حرفا های الان..
قطره اشکی خودش رو با باران سرد که از پیشانی پسر میچکید همراه کرد.
درست مثل اون شب..
سردی قطره باران.. درست مثل سردی اون کلمات بود !.
[ 3 ماه قبل/12جون 2025 ]
- چی !!؟
- دوست ندارم یه حرف رو دوبار تکرار کنم.
میخوام جدا شیم .
نگاه سردش رو از چشم های متعجب و نگران پسر گرفت.
حالا.. تبدیل به رباتی شده بود که از دستور پیروی میکرد.
هر کلمه.. و هر شکست که به قلب پسر وارد می کرد مساوی با ضربه ای بود که خودش رو به نابودی میکشید.
- اوه.. با..باشه..
پسر نگاهش رو به زمین دوخت.
لرزش دست هاش عیر قابل پنهان کردن بود.
رها کردن دختر.. براش معنی مرگ رو داشت.
ولی این چیزی بود که خودش میخواست.
برای شادی خودش..
برای شادی دختر..
چشم هاش سعی در کنترل کردن اشک بودن.
و اون لب ها..
حالا لبخندی درخشان روی لب های خوش فرمش شکل گرفت..
لبخندی که بخشی از وجودش رو ، برای واقعی دیده شدن .. نابود کرد !.
- پس..خوش بخت بشی عشق من .
چطور..چطور..
یانگ جونگوون چطور میتونست کسی کع قلبش رو تکه تکه کرد ..
کسی که اینطور ظالمانه ترکش میکرد رو..
با لبخند بدرقه کنه !؟.
- باشه.
بدون توجه به چیز دیگه ای قدم های سریع خودش رو به طرف در خونه برداشت.. تا بتونه بلاخره خودش رو در آغوش اشک هاش رها کنه.
اشک هایی که هیچ وقت این پسر نباید میدید..
- ایری !.
صدای پسر موفقش کرد.
اشک هایی که بدون اجازه روی گونش بود رو با حرکت حرفه ای جوری که پسر پشتش متوجه نشه پاک کرد.
- بله؟
- میشه.. دلیلش رو بدونم ؟..
پسر اشک میریخت.
و بخوبی این رو میتونست حس کنه.
میترسید..
از اینکه برگرده و با چهره غرق در اشک و درد عشقش روبه رو شه.
دیگه نمیتونست !.
اگه یک کلمه دیگه حرف میزد قطعا بغض لعنتی میترکید و اشک میریخت..
سرش رو به علامت منفی تکون داد و با شتاب کوبیده شدن در.. از منزلی که روزی مقر خوشحالی و لبخند اون دو بود..
خارج شد و پسر رو با کوه عظیمی درد تنها گذاشت....
.....
part:2
- ایری.. منظورت چیه ؟
صداش لرزید.
بارون و باد موهای خیس پسر رو جلوی چشم های گربه ایش هدایت می کرد..
- متاسفم جونگوونی.. ولی اگه به گذشته برگردم..
مطمعن میشدم اون کمپانی با ریس پول پرستش توی شعله های آتیش خاکستر بشن..
بلاخره..
حقیقت آشکار شد.
حقیقتی که سه ماه دنبال فهمیدنش بود.
درسته.. از همون اول درخواست ناگهانی برای جدایش از طرف دختر مشکوک بود.
چشم هاش رو بهم فشرد.
شواهد ذره ذره در کنار هن قرار میگرفت و تکه ای از قبل پسر که شکسته بود رو خرد تر میکرد..
روز هایی که بی دلیل سرد بود..
درخواست جدایی..
و حرفا های الان..
قطره اشکی خودش رو با باران سرد که از پیشانی پسر میچکید همراه کرد.
درست مثل اون شب..
سردی قطره باران.. درست مثل سردی اون کلمات بود !.
[ 3 ماه قبل/12جون 2025 ]
- چی !!؟
- دوست ندارم یه حرف رو دوبار تکرار کنم.
میخوام جدا شیم .
نگاه سردش رو از چشم های متعجب و نگران پسر گرفت.
حالا.. تبدیل به رباتی شده بود که از دستور پیروی میکرد.
هر کلمه.. و هر شکست که به قلب پسر وارد می کرد مساوی با ضربه ای بود که خودش رو به نابودی میکشید.
- اوه.. با..باشه..
پسر نگاهش رو به زمین دوخت.
لرزش دست هاش عیر قابل پنهان کردن بود.
رها کردن دختر.. براش معنی مرگ رو داشت.
ولی این چیزی بود که خودش میخواست.
برای شادی خودش..
برای شادی دختر..
چشم هاش سعی در کنترل کردن اشک بودن.
و اون لب ها..
حالا لبخندی درخشان روی لب های خوش فرمش شکل گرفت..
لبخندی که بخشی از وجودش رو ، برای واقعی دیده شدن .. نابود کرد !.
- پس..خوش بخت بشی عشق من .
چطور..چطور..
یانگ جونگوون چطور میتونست کسی کع قلبش رو تکه تکه کرد ..
کسی که اینطور ظالمانه ترکش میکرد رو..
با لبخند بدرقه کنه !؟.
- باشه.
بدون توجه به چیز دیگه ای قدم های سریع خودش رو به طرف در خونه برداشت.. تا بتونه بلاخره خودش رو در آغوش اشک هاش رها کنه.
اشک هایی که هیچ وقت این پسر نباید میدید..
- ایری !.
صدای پسر موفقش کرد.
اشک هایی که بدون اجازه روی گونش بود رو با حرکت حرفه ای جوری که پسر پشتش متوجه نشه پاک کرد.
- بله؟
- میشه.. دلیلش رو بدونم ؟..
پسر اشک میریخت.
و بخوبی این رو میتونست حس کنه.
میترسید..
از اینکه برگرده و با چهره غرق در اشک و درد عشقش روبه رو شه.
دیگه نمیتونست !.
اگه یک کلمه دیگه حرف میزد قطعا بغض لعنتی میترکید و اشک میریخت..
سرش رو به علامت منفی تکون داد و با شتاب کوبیده شدن در.. از منزلی که روزی مقر خوشحالی و لبخند اون دو بود..
خارج شد و پسر رو با کوه عظیمی درد تنها گذاشت....
.....
- ۵.۶k
- ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط